پاورقی
پاورقی

پاورقی

بهم بگیدحقوقم چیه نه تکلیفم

چقدر دوست داشتم بی ملاحظه در مورد اعتقاداتم بنویسم. دلم یه تغییر واقعی می خواد. مدتهاست تو سیستم و سازمان دولتی خدمت می کنم و با وجود به اینکه خیلی حقیقت ها رو می بینم متاسفانه مجبورم خودمو بزنم به کوچه علی چپ.

واقعا از خودم شرمنده ام که اسیر یه لغمه نان و وابسطه به نیازهای کوچک روزمره  شدم .

 خدایا چرا هموطنانم اینطور شدن؟ چرا ترسها و ملاحظات و مصالحمونو توجیه می کنیمو اسم پختگی و تجربه روش می زاریم.

شرمنده فکر و عقلمم چون واقعا دارم خودمو به ....می زنم.نمی دونم چرا همه ما ایرانی ها از فک کردن گریزونیم و می خواهیم به یکی اعتماد کنیمو بار فکریمونو بندازیم رو دوششونو از احساس گناه راحت بشیم و احساس کنیم تکلیفمونو انجام دادیم.

گمونم بعدها شرمنده فرزندان ایران زمین باشیم ،چون نسلی بودیم که شرافتمونو به نان فروختیم و یزیدی و معاویه ای شدیم.

آنقدر در مورد تکلیفمون به ما گفتن که حقوقمونو یادمون رفت و فراموش کردیم.نمی دونم چرا ما فقط مکلفیم پس کی در مورد حق هامون بحث کنیم.

رباعی

پیش از من و تو لیل و نهاری بودست               گردنده فلک نیز به کاری بودست

هر جا که قدم نهی تو بر روی زمین                  آن مردمک چشم نگاری بودست

خمره شکسته

خمره شکافدار،خجل از قطراتی بود که هر روز در هنگامی که پیر زن روستائی که از چشمه آب می آورد و ازش می ریخت بود. او می دانست پیره زن ،چقدر سختی می کشد.پس رو به خاتون کرد و گفت:نقصم را می دانم و ضعف در امانتداریم را سزاوار شکستنم دانستم.

خاتون گفت:هرانچه را که ضعف تشخیص دادیم را نباید محکوم به عدم بدانیم. من نیز در سر مسیر چشمه تا منزل گلهائی کاشتم تا نقصت را به فرصت مبدل کنم. و ببین که از نقصت گلستان ساختم.

مهمتر از نقص و عیبی که در ماست،پذیرش وقبول آن است. و اینکه بخواهیم مفید تر و بهتر باشیم.

هیچگاه کسی که پا ندارد بهترین دونده نمی شود ولی خیلی کمالات برایش دست یافتنی است.

دستگیر باشیم نه پاگیر

خیلی مواقع شعارهای قشنگی می دهیم ولی حرفا فقط در قالب شعار باقی می مونه.

بعضی مواقع می خواهیم از کسی که دوستشان داریم،دستگیری کنیم و نقش موثر و مفیدی در جهت ارتقا و پیشرفتش ایفا کنیم که متاسفانه پاگیرشون می شیم.خیلی از کسائی که دوستدار ما هستن هم همینطورن،خدا انشا ا...سایشونو بر سر ما مستدام کنه ولی بهتر بجای پاگیری، موتور محرکمون باشن.

کاش همه ما به هم در جهت تعالی کمک می کردیم تا بجای اینکه مثل خاله خرسه باشیم!

خوابم نمی بره

شبه خواب از چشمام رفته و ذهنم خیلی شلوغه. نمی دونم باید بخوابم تا آروم بشم یا آروم بشم تا خوابم ببره. اینم از درد سرای پیر مردیه!

لطفا برای به آرامش رسیدن یه پدر پیر دعا کنید.البته نه آرامش ابدی ، دنیوی

کاش هیچوقت ازت جدا نمی شدم

کاش می شد هر آنچه رو که دوست نداشتیم اتفاق بیافته رو با کنترل زد یا دیلیت پاک می کردیم یا کپی و پیس تو دنیای واقعی کارائی داشت.کاش می شد هر جا زندگی که به مزاجمون سازگار نیامد و از اول نوشت.کاش خیلی چیزای با ارزش و برای چیزای کم بها، اینقدر ساده از دست نمی دادیم.کاش......................................................................................... ولی نمی شه!!!

 چقدر نقطه چین های زندگیم زیاده!

کجاست اون روزها

نمی دونم آیا می شه حتی برای یک شب هم که شده بی غم وغصه و مشکل سر کنیم. آیا می شه بازم مثل گذشته ها به اوج آرامش برسیم و دغدغه هامون قهر یکساعته دوستمون باشه. خدایا چقدر در آرامش بودیمو نمی دونستیم،و چقدر دست و پا زدیم تا چیزی رو که داشتیم و ازش غافل بودیم و بدست بیاریم!!!!

از پشه یاد بگیریم!

بزرگترین و با مقامترین افراد چه از لحاظ مالی ،معنوی و منصبی هم درگیر مسایل پیش و پا افتاده خیلی ابتدائی می شن.آب ،غذا، خستگی،شهوت حتی گزش پشه و مگس و امثالهم....که نه رهبر می شناسه و نه رعیت،عالم بودن و جاهل بودن توش تاثیر نداره.این مسله دو نکته داره:

1-هر که باشی وهر کجای مسیر باشی فوق العاده نیازمندیم و دفع شر حتی یک پشه هم در برخی مواقع از دستمون بر نمی آد.

2-یاد بگیریم مثل پشه باشیم و پاچه خواری نکنیم و اگه قراره بگزیم هم فرق نذاریم و رئیس و مرئوس ،پولدار و بی پول نکنیم.

حبل ا....

روزها از پی هم با سرعت غیر قابل تصوری در گذر است و اگر نجنبیم در گذر زمان جا خواهیم ماند. گهگاهی می اندیشم که این سیل خروشان روزگار،به کجا قرار است ببردمان و من در این هزار راه پیچ در پیچ،کجای مسیرم و چه باید بکنم و چطور مسیر خروج را بیابم.

بی معلم و راه بلد حقیقت گمه و دست نیافتنی!! 

نعمت سلامتی

امروز همراه یکی از بستگان رفته بودم بیمارستان و آدمهائی رو دیدم که چه سخت با مشکل بیماری های خطرناک دست و پنجه نرم می کنن. 

از طرفی خدا رو شکر کردم که توفیق تدبر در سلامتی و سپاس از صحت، در یافتن لحظات و با کمترین هزینه بهم عنایت فرمود .می شد این تلنگرها به واسطه بیماری خودم یا عزیزترین هایم  به من زده می شد. 

خدارا شکر گفتم و از صمیم قلب با تمام وجودم برای بیماران، آرزوی صحت و سلامت کردم و می کنم.

 الهی ای امید همه نیازمندان و مضطربان، امید کسی را نا امید مگردان.  

بوی خوش

وقتی تو باغ یا به گلستان بری و بوی گل و میوه به مشامت نرسه یا باید به خودت شک کنی یا به باغ و میوه و گل و گلستان!!!!

نمی دونم، ایراد از گلستان ماست که ازش بوی خوشی نمیاد، یا ایراد از خود ماست که شمیم بهاری رو استشمام نمی کنیم.

 بگذار باری دیگر امتحان کنم، و با تمام وجود دمی عمیق فرو برم، شاید رایحه ای به مشام برسه. گمانم اگر با جدیت و ایمان این کار را تکرار کنم ،از گلهای مصنوعی هم بوی گل رو احساس کنم،و شاید از مزرعه توی قاب  هم بوی آزادی برای اسبان چموش اسباب بازی پسر بچه برسه و کسی چه می دانی شاید انها روزی آزادانه در دمنی آباد بتازند.

خاطرات کودکانه

یادش بخیر فکر می کردیم دیده می شویم ،شنیده می شویم ، شور می شویم،خوانده می شویم،موج می شویم،قدرت ونور می شویم و در خانه آریا ئیان چون لامپ می درخشیم و سیل می شویم و دشمنان را اول، می شوئیم با خود به دریا می بریم و اگر مقاومت می کرد، در هم می شکستیم شان . اما وای بر رویاهای کودکانه و پاک ومقدسمان، یادمان رفته بود .اینجا دنیاست و در دنیا راز بقا حکم فرماست.

به گمانم خداهم تنهاست

یه وقتایی مردم در ابراز احساسات منفعلانه ومنقلبانه رفتار می کردند و تابع احساسات، فداکاری ها و ایثارها را خلق کردند. بعد به خودشون اومدنو احساس باختن و شکست، اونها رو مقتصد و تاجر صفت و متفکر کرد. صاحب شدن صاحب چیزائی که براش جنگیدن.صاحب فتوا شدن.

اولش به فکر مصلحتها بودن بعد مصلحتها رو رقم زدندو مصلحت سازی کردند.

متاسفانه کسائی که تاریخ ساز بودن به تاریخ پیوستن، و من تعجب می کنم کجایند حماسه سازان، حق جویان، معلمان و مقتدایان و منجیان....

چرا حسین تنهاست ؟چرا جبهه ها خالیست ؟ رزمنگان کجایند؟علمداران کجایند؟

دوستان دست تنها ،علی هم تنهاست !!!

درخت اندیشمند

درخت پیر و تنومندی در جنگل،ما بین درختای دیگه قد علم کرده بود.خبر آمد" تبری" برای نابودیشان در راه است. که در این هنگام درخت پیر به لرزه افتاد. جوانتر ها گفتند: تو با این همه قدرت از تکه آهنی ترس داری؟

او نگاهی اندیشمندانه بر آنان انداخت و گفت: ترس من از آهن نیست، از دسته چوبی« تبر» است که از جنس خود ماست و نقاط ضعف ما را می داند. و اهرمی برای دشمنهای ما شده.

«مواظب باشیم تا کسائی که از جنس خودمانند رو به دشمن های زمانه نسپاریم!!!! »

دیدنی ها ی رهگذران

یکی از سرگرمی ها و تفریحات قدیمی من، نشستن بر سر گذر شلوغ و دیدن و زیر نظر گرفتن رفتار، عمل،حرفها،شوخی،حالات....مردمیه که بدون توجه دارن گذر میکنن و من با رصد این کنشها و واکنشها سعی می کنم احساسات،و معضلات و مشکلات و شادی های اونها رو حدث بزنم.

تو این حدثها خیلی چیزها دستگیرم می شه و این کار منو با آدمهای اطرافم،پیوند می ده و حس خندیدن با خنده دیگران و گریستن با گریه دیگران و همدردی با دیگرانو تو من تقویت می کنه.

یه دفعه که به خودم می آم می بینم شدم تماشا گر زندگی بقیه و دارم تو عمق انزوای خودم غرق می شم و با اینکه سعی می کردم بقیه رو ببینم ،دیدن خودمو یادم رفته بود.


درد دل

خیلی موقع ها اونقدر حرف تو ذهنمون هست که نمی دونیم از کجا شروع کنیم بخاطر همین ساکت می مونیم و وقتی تعادل نسبی و درد دل کمتری داریم پرحرفتر می شیم.

فک کنم اگه هر وقت آدم کم حرفی سر راهم قرار گرفت که حوصله حرف زدن نداشت رو بتونم به حرف بکشونم چیزهای زیادی رو دستگیر خودمو و اون می کنه.

همیشه دلهای شکسته با ارزشتره وحرفای مهمی برای گفتن داره!!!!

کاش مردها هم می تونستن مثل زنها گریه کنن و با دیگران راحت درد دل کنن بهشون اعتماد کنن!

مرداد وقتی ناراحتند فقط داد و بی داد می کنن که همین اونها رو از بقیه دور تر می کنه و شرایط و سختر. کاش می شد این هنرهای با ارزش رو از زنها  یاد گرفت.